کد مطلب:149198 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:279

کلید شخصیت امام حسین
ادعای اینكه كسی بگوید من كلید شخصیت كسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آورده ام، انصافا ادعای گزافی است و من جرأت نمی كنم چنین سخنی بگویم، اما این قدر می توانم ادعا كنم كه در حدودی كه من حسین را شناخته و تاریخچه ی زندگی او را خوانده ام و سخنان او را - كه متأسفانه بسیار كم به دست ما رسیده است [1] - به دست آورده ام، و در حدودی كه تاریخ عاشورا را - كه خوشبختانه این تاریخ مضبوط است - مطالعه كرده و خطابه ها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آورده ام، می توانم این طور بگویم كه از نظر من كلید شخصیت حسین حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است.

سخنانی كه از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری كه هست از همین روح حكایت می كند. از حسین بن علی پرسیدند: شما سخنی را كه با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی، برای ما نقل نكن. ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما می توانید مقدر شخصیت او را به دست آورید. حسین علیه السلام گفت آنچه كه من از پیغمبر شنیده ام این است: «ان الله تعالی یحب معالی الامور و اشرافها و یكره سفسافها» [2] خدا كارهای بزرگ و مرتفع را دوست می دارد، از چیزهای پست بدش می آید. رفعت و عظمت را ببینید كه وقتی می خواهد سخنی از پیغمبر نقل كند اینچنین سخنی را انتخاب می كند؛ در واقع دارد خودش را نشان می دهد. از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است كه باز همین روح در آن متجلی است:



سبقت العالمین الی المعانی

بحسن خلیقة و علو همه



و لاح بحكمتی نور الهدی فی

لیال فی الضلالة مدلهمه



یرید الجاحدون لیطفؤن

و یأبی الله الا ان یتمه [3] .




سخنان بسیار محدودی كه از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است. اینها مربوط به حادثه ی عاشورا هم نیست، مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.

سخن دیگر از او این است: «موت فی عز خیر من حیاة فی ذل» مردن با عزت و شرافت، از زندگی با ذلت بهتر است.

جمله ی دیگری كه باز از او نقل كرده اند این است: «ان جمیع ما طلعت علیه الشمس فی مشارق الأرض و مغاربها، بحرها و برها و سهلها و جبلها عند ولی من اولیاء الله و اهل المعرفة بحق الله كفیی الضلال» ضمنا شما از اینجا بفهمید یك مردی كه حماسه ی الهی است فرقش با دیگران چیست. می گوید: جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع می كند، تمام دنیا و مافیها، دریای آن و خشكی آن، و دشت آن در نزد كسی كه با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درك كرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است، مثل یك سایه است. بعد این طور ادامه می دهد: «الا حر یدع هذه اللماظة لاهلها» [4] آیا یك آزادمرد پیدا نمی شود كه به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟ دنیا و مافیها برای انسانی كه بخواهد خود را برده و بنده ی آن كند، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف كار خودش قرار بدهد، مثل لماظه است. می دانید لماظه چیست؟ انسان وقتی غذا می خورد، لای دندانهایش یك چیزهایی مثلا یك تكه گوشتی باقی می ماند كه با خلال آن را در می آورد. همان را لماظه می گویند. یزیدو ملك یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لماظه هستند بعد می گوید: ایها الناس! در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمی شود كه این ارزش را داشته باشد كه شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید؛ خودتان را نفروشید، آزادمرد باشید، خودفروش نباشید.

جمله ای دیگر: «الناس عبید الدنیا». مردم را به حالت بردگی و بندگی شان این طور تحقیر می كند كه عیب مردم این است كه بنده ی دنیا هستند، برده صفت هستند، بنده ی مطامع خودشان هستند. روی همین جهت دین - كه جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده ی حقیقت می كند - در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «و الذین لعق علی السنتهم یحوطونه ما درت معائشهم، فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون.» [5] .

عثمان ابوذر غفاری را تبعید و اعلام می كند كه احدی حق ندارد این مرد را كه از


نظر حكومت مجرم است مشایعت كند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمی كند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت می كنند. هر كدام از آنها جمله هایی دارند، حسین بن علی هم جمله ای دارد كه مبین پرتو روحش است. ابوذر شیعه ی علی است و در سنین عمری مانند سنین علی، و شاید از علی بزرگتر باشد. لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب می كند و می گوید: عمو جان! نصیحت من به تو این است: «اسأل الله الصبر و النصر، و استعذ به من الجشع و الجزع» [6] عمو جان! از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینكه حرص بر تو غالب بشود - كه بدبخت می شوی - بر خدا پناه ببر، از جزع بترس. عمو جان! توصیه ی من به تو این است كه مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی كنی.

این چه روحیه ای است كه در تمام سخنانش این روح كه ما از آن غافل هستیم متجلی است!

[همین طور است] آن سخن اولش كه گفت: «خط الموت علی ولد ادم مخط القلادة علی جید الفتاة و ما اولهنی الی اسلافی اشتیاق یعقوب الی یوسف» [7] .

در بین راه كه به كربلا می روند، بعضیها با او صحبت می كنند كه نرو خطر دارد، و حسین علیه السلام در جواب، این شعرها را می خواند:



سامضی و ما بالموت عار علی الفتی

اذا مانوی حقا و جاهد مسلما



و واسی الرجال الصالحین بنفسه

و فارق مثبورا و خالف مجرما



اقدم نفسی لا ارید بقائها

لتلقی خمیسا فی الهیاج عرمرما



فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفی بك ذلا ان تعیش و ترغما [8] .



به من می گویید نرو، ولی خواهم رفت. می گویید كشته می شوم؛ مگر مردن برای یك جوانمرد ننگ است، مردن آن وقت ننگ است كه هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقایی و ریاست كشته بشود كه می گویند به هدفش نرسید، اما برای آن كسی كه برای اعلای كلمه ی حق و در راه حق كشته می شود كه ننگ نیست چرا كه در راهی قدم برمی دارد كه صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. پس چون در راهی قدم برمی دارد كه با یك آدم هلاك شده ی بدبخت و گناهكار مثل یزید مخالفت می كند،


بگذار كشته بشود. شما می گویید كشته می شوم؛ یكی از ایندو بیشتر نیست: یا زنده می مانم یا كشته می شوم: فان عشت لم اندم» اگر زنده ماندم كسی نمی گوید تو چرا زنده ماندی «و ان مت الم الم» و اگر در این راه كشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد كرد اگر بداند كه من در چه راهی رفتم. «كفی بك ذلا ان تعیش و ترغما» برای بدبختی و ذلت تو كافی است كه زندگی بكنی اما دماغت را به خاك بمالند، باز می بینید كه حماسه است.

در بین راه نیز خطابه می خواند و می فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه». بعد در آخرش می فرماید: «انی لا اری الموت الا سعادة و لا الحیوة مع الظالمین الا برما» [9] من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می بینم.

اگر بخواهم همه ی سخنان او را بیان كنم طولانی می شود. می پردازم به شب عاشورا و به نكته ای اشاره می كنم كه معمولا به این نكات كمتر توجه می كنیم.


[1] علت اينكه مقدار كمي از سخنان حسين عليه السلام به دست ما رسيده اين است كه عصر اموي عصر اختناق و سانسور درباره ي علي و فرزندان علي بود و كسي جرأت نمي كرد كه با آنها تماس بگيرد و يا سخني از آنها نقل كند.

[2] جامع الصغير، ج 1 / ص 75.

[3] بحارالانوار، ج 44 / ص 194.

[4] لمعة من بلاغة الحسين، ص 95، به نقل از نفس المهموم حاج شيخ عباس قمي.

[5] تحف العقول، ص 250.

[6] الغدير، ج 8 / ص 302.

[7] بحارالانوار، ج 44 / ص 366.

[8] في رحاب ائمة اهل البيت، ج 3/ ص 97.

[9] بحارالانوار، ج 44 / ص 381.